درباره ما

به سایتِ دنیایِ سرگرمی خوش اومدید :)

بایگانی

نويسندگان

پيوندها

تصاوير برگزيده

داستان

متفرقه داستان

مرد نصف شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش میخوره به کوزه سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوسش داشت میوفته زمین و میشکنه همونجا هم میخوابه..
صبح مرد که از خواب بیدار میشه انتظا ر داشت زنش جرو بحث و شروع کنه و تا شب ادامه بده..
مرد در حالی که دعا میکرد این اتفاق نیفته میره آشپزخونه تا یه چیزی بخوره..
که متوجه یه نامه رو در یخچال میشه که زنش براش نوشته..زن:عشق من صبحانه مورد علاقت روی میز آمادست..
من صبح زود باید بیدار میشدم تا برای ناهار مورد علاقت خرید کنم..دوست دارم خیلی زیاد عشق من..
مرد که خیلی تعجب کرده بود میره پیش پسرش ازش میپرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟پسرش میگه:دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی و کسی رو نمیشناختی بهش گفتی:...هی خانوم ..تنهام بزار.بهم دست نزن
من ازدواج کردم......................
<به افتخار تمام مردای با وفا>http://up.mihanme.ir/up/mihankourd/shk92/41.gif

برچسب ها داستان
صفحه قبل 1 صفحه بعد